آرشآرش، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

کوچولوی دوست داشتنی ما

اولین کوشش برای حرف زدن

سلام آرش مامان... این روزا دل درد خیلی اذیتت میکنه ایشالا زود خوب شی دوهفتگی بردیمت درمونگاه وزنت 4کیلو و قدت 54سانت شده بود. سه هفتگی وزنت شد4کیلو و 350گرم و در پنج هفتگی وزنت 5کیلو و قدت 56سانت شده بود. خدا رو شکر رشدت خوب بود. یک ماهت که تموم شد به اطرافت با دقت بیشتری نگاه میکردی و شروع کردی به تقلید از حرکات لب و دهان برای حرف زدن. وقتی باهات حرف میزنم میخندی و میخوای حرف بزنی ولی هنوز اقون نگفتی هرچند صداهای دیگه از خودت در میاری. قربون خنده های شیرینت برم من
10 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

سلام پسر گلم قند عسلم... روز 30فروردین تو رو بردیم پیش دکتر طباطبایی ختنه ات کرد.منم همراه بابایی رفتم.چون منشی دکتر رفته بود من و بابایی مجبور شدیم کمکش کنیم . باباحسین پاهات رو گرفته بود و من شیشه شیر رو تو دهنت نگه داشته بودم.الهی بمیرم خیلی دردت گرفت و گریه کردی و آخرای کار هم جیش کردی تو دکتر
10 ارديبهشت 1394

يك هفته پر درد سر

سلام آرش جونم بعد از اومدن به خونه ماماني شير نداشتم و مدام گريه ميكردي تا بلاخره روز دوم شير اومد ولي سرسينه هام به شدت زخم شده بود طوريكه يكي دوبار خون بالا اوردي ، روز دوم متوجه شديم كمي زردي داري . زرديت 11/8 بود. آزمايش تيروييدت، تكرار آزمايش زردي، بي خوابي شبونت، افتادن بند ناف در روز ششمت، استحمام و تب 39 و نيم درجه من براي دو روز كه به تب شير معروفه تا بلاخره روز 11 فروردين اومديم خونه. سه تايي تو خونمون... دست ماماني درد نكنه خيلي برام تو اين يه هفته زحمت كشيدن.  
20 فروردين 1394

تولد آرش

نام ............... آرش نام پدر .......... حسين نام مادر ......... مرجان نام بيمارستان محل تولد ........ مجيبيان تاريخ تولد ........ دوشنبه ، 3 فروردين 1394    برابر با    2 جمادي الثاني 1436    و مطابق با    23 مارس 2015  ساعت 12 و 10 دقيقه وزن .............. 3 كيلو و 550 گرم قد ................ 53 سانتي متر دور سر ......... 35/5  سانتي متر گروه خوني ............. -O گروه خوني پدر ......... -A گروه خوني مادر ....... -B
20 فروردين 1394

بهترين عيدي

سلام آرش گلم، پسر نازم بلاخره تو به جمع خانواده دو نفري مون پا گذاشتي... سال 1394 تحويل شد و روز اول عيد هم با همه شلوغي هاش سپري شد. بهت گفتم شب اول فروردين رفتيم نوار قلبت رو گرفتيم و برگشتيم خونه. صبح روز دوم عيد بود. ديگه كم كم دردم داشت بيشتر مي شد يعني هر 5 دقيقه يه درد ميگرفت تو كمرم. بعدازظهر به اصرار بابايي بازم رفتيم بيمارستان مجيبيان براي چك آپ. دهانه رحمم سه سانت باز شده بود و نوار قلبت هم خوب بود. بهم گفتن دردهات كه به سه تا در ده دقيقه رسيد بيا بيمارستان. بعد بيمارستان رفتيم خونه ماماني بابا. ماماني زحمت كشيدن برام آبگوشت درست كردن. همونجا بودم تا اينكه به اصرار عمه فاطمه و خاله مليحه رفتم بيمارستان. دوباره نوار قلبت رو گرفت...
20 فروردين 1394

نوار قلب

سلام جگر مامان دیروز روز اول عید بود.اولین سال تحویل رو با من و بابایی بودی ولی هنوز تو کنارمون نیومدی. سال تحویل ساعت 2و15دقیقه نیمه شب 29اسفند بود و امسال سال بزه یعنی سال تولد تو سال بزه کوچولوی من. روز اول عید ظهر بود که کمی لکه دیدم ولی گفتم چیز مهمی نیست به خاطر فعالیت زیاده. شب  رفتیم بیمارستان مجیبیان برای اینکه خیالمون راحت بشه.ازت نوار قلب گرفتن.نوار قلب مشکلی نداشت خدا رو شکر ولی دهانه رحمم دو سانت باز شده بود.دیگه کم کم وقتشه به دنیا بیای.
2 فروردين 1394

آخرین ویزیت

27 اسفند براي آخرين بار رفتم مطب دكتر براي ويزيت. وزنم 80 و نيم بود يعني از اول 14 كيلو اضافه كردم. برام نوار قلب نوشت و گفت روز سوم چهارم روردين برم بيمارستان براي گرفتن نوار قلب تو كه اگه خوب بود چند روز ديگه بهم فرصت ميدن و اگه خوب نبود ميرم براي زايمان. انشالله به لطف خدا همه چي خوب پيش بره.  
28 اسفند 1393

روزهاي آخر بارداري

سلام پسر ناز و خوشكلم 12 روز ديگه تا زمان زايمان من باقي مونده. انشاالله خدا كمكمون ميكنه و اين چند روز آخر هم به خوبي و سلامتي طي ميشه. خيلي دلم ميخواد توي فروردين به دنيا بياي. تا ببينيم خواست خدا چيه. من و بابات وقتي ازدواج كرديم هركدوم دوازدهمين عضو خانواده طرف مقابل شديم و تو هم  از طرف پدري و هم از طرف مادري شانزدهمين عضو خانواده ها ميشي و همينطور پنجمين نوه خانواده پدري و چهارمين نوه خانواده مادريت هستي گلم. توي جلسات خانوادگي هم با به دنيا اومدن تو تعداد دخترا و پسراي كوچولو باهم برابر ميشه يعني 6تا پسر و 6تا دختر. به اميد روزي كه تو رو تو آغوشم بگيرم...
21 اسفند 1393

ويزيت اسفند ماه

سلام مامان خوبي آرشم؟ ديگه كم كم داره انتظار براي ديدن و بوسيدنت به سر مياد... 12 اسفند رفتم دكتر خدا رو شكر همه چي خوب بود. وزنم 80 كيلو و وزن تو حدود 3 كيلو و 50 گرم بود. ضربان قلبت و آب دورت هم خوب بود. براي 27 باز وقت دارم. اما تو اين روزا اتفاقات ديگه اي هم افتاد. توي گوش راستم به طور ناگهاني صدا افتاد و شنوايي ام به شدت كم شد. دكتر رفتم گفت به خاطر ويروسه و يه سري دارو برام نوشت. خيلي نگران بودم نكنه اين داروها برات مضر باشه كه وقتي از دكترم پرسيدم گفت مشكلي نداره. همينطور روز 12 اسفند با بابايي رفتيم آتليه بارداري كه عكس بگيريم تا وقتي بزرگ شدي عكس ها رو نشونت بدم و بگم اينا براي وقتيه كه تو شكم ماماني بودي عزيز دلم. خي...
17 اسفند 1393