آرشآرش، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

کوچولوی دوست داشتنی ما

روزهاي آخر بارداري

سلام پسر ناز و خوشكلم 12 روز ديگه تا زمان زايمان من باقي مونده. انشاالله خدا كمكمون ميكنه و اين چند روز آخر هم به خوبي و سلامتي طي ميشه. خيلي دلم ميخواد توي فروردين به دنيا بياي. تا ببينيم خواست خدا چيه. من و بابات وقتي ازدواج كرديم هركدوم دوازدهمين عضو خانواده طرف مقابل شديم و تو هم  از طرف پدري و هم از طرف مادري شانزدهمين عضو خانواده ها ميشي و همينطور پنجمين نوه خانواده پدري و چهارمين نوه خانواده مادريت هستي گلم. توي جلسات خانوادگي هم با به دنيا اومدن تو تعداد دخترا و پسراي كوچولو باهم برابر ميشه يعني 6تا پسر و 6تا دختر. به اميد روزي كه تو رو تو آغوشم بگيرم...
21 اسفند 1393

ويزيت اسفند ماه

سلام مامان خوبي آرشم؟ ديگه كم كم داره انتظار براي ديدن و بوسيدنت به سر مياد... 12 اسفند رفتم دكتر خدا رو شكر همه چي خوب بود. وزنم 80 كيلو و وزن تو حدود 3 كيلو و 50 گرم بود. ضربان قلبت و آب دورت هم خوب بود. براي 27 باز وقت دارم. اما تو اين روزا اتفاقات ديگه اي هم افتاد. توي گوش راستم به طور ناگهاني صدا افتاد و شنوايي ام به شدت كم شد. دكتر رفتم گفت به خاطر ويروسه و يه سري دارو برام نوشت. خيلي نگران بودم نكنه اين داروها برات مضر باشه كه وقتي از دكترم پرسيدم گفت مشكلي نداره. همينطور روز 12 اسفند با بابايي رفتيم آتليه بارداري كه عكس بگيريم تا وقتي بزرگ شدي عكس ها رو نشونت بدم و بگم اينا براي وقتيه كه تو شكم ماماني بودي عزيز دلم. خي...
17 اسفند 1393

ويزيت دوم بهمن ماه

سلام قند عسلم، پسر گلم ديروز يعني 26 بهمن باز رفتم دكتر، وزنم 78 و نيم بود. فشارم و ضربان قلب تو هم خوب بود ولي سونوگرافي نكردم چون زمان زيادي از سونوي قبلي نگذشته بود. هر دفعه نسبت به دفعه قبل ضربان قلبت قويتر ميشه چون داري بزرگ ميشي عزيزم. ويزيت بعدي 12 اسفنده راستي امروز رفتم تو ماه نه... اين يعني اينكه هر لحظه ممكنه تو بخواي به دنيا بياي ولي انشاالله سر وقت خودت پا به زندگي ما ميذاري...
27 بهمن 1393

ويزيت بهمن ماه

سلام پسر گلم... خوبي عزيزم؟ 5 بهمن ماه براي ويزيت رفتم دكتر. همه چي خدا رو شكر خوب بود. وزنم 79 كيلو و وزن تو 2 كيلو و 600 گرم شده بود. داري تپل ميشي عزيز دلم. صداي قلبت هم خوب بود. براي 26 بهمن دكتر بهم وقت داده آخه تو ماههاي آخر دو بار ميرن براي چكاپ. اين روزا مشغول چيدن سيسموني تو هستم. باباي گلت حسابي بهم كمك كرد تا بتونم اتاقت رو اونجوري كه ميخوام بچينم. دست گلش درد نكنه. اگه اون نبود من واقعا نميدونستم دست تنهايي چكار كنم. مادربزرگ بابايي هم چند روز پيش فوت كرد. بابايي خيلي دوستش داشت. خدا رحمتش كنه. حيف كه نتونست تو رو ببينه. راستش از وقتي تو اومدي تو دل ماماني اتفاقات خوب و بد زيادي افتاده... عقد دايي كوچيكه، عروسي پسر داييم...
21 بهمن 1393

ويزيت دي ماه

سلام فندوق كوچولوي مامان... 7 دي ماه نوبت بعدي من براي دكتر بود... فشارم خوب بود، وزنم از 73 رسيده بود به 77 و نيم يعني 4 كيلو و نيم اضافه شدم و از اول حاملگي 11 كيلو... صداي قلبت خوب بود و بازم درخواست سونوگرافي كردم... 29 هفته ات بود، وزنت 1600 گرم و همه چي خوب بود و اين دفعه همون اول كامل مشخص بود پسر هستي... اينم عكس سونوگرافي اين دفعه ...
9 دی 1393

خريد سيسموني

سلام گلم بعد از اينكه قطعي شد پسري خريد سيسموني شروع شد... حسابي درگير خريد هستم ... اسباب بازي، لباس، تخت و كمد و وسايل ديگه. نميدوني من و بابات چقدر ذوق ميكنيم وقتي وسايلت رو باز ميكنيم. ديگه اينقدر شديد تكون ميخوري كه از روي شكم حركتت معلومه شيطون بلا... من كه كلي قربون صدقه ات ميرم بعد دست بابات رو ميذارم رو شكمم اونم حس ميكنه و حتي تكون شديدت رو    مي بينه از روي شكم و كلي ذوق زده ميشه... آخه براش جالبه در كنار دكتر رفتن درمانگاه هم هر ماه بايد برم و همينطور دكتر تيروئيد... 7 ديماه رفتم درمانگاه براي چكاپ ماهيانه. بابات هم ميخواست صداي ضربان قلبت رو گوش كنه. اين بود كه از ماما خواستم كه صداش بزنه بياد ...
9 دی 1393

ويزيت آذر ماه

سلام جيگر مامان. قربون قد و بالاي كوچولوت برم روز 4 آذر رفتم براي ويزيت بعدي... فشارم خوب بود، فقط نيم كيلو وزن اضافه كرده بودم يعني از اول 7 و نيم كيلو صداي ضربان قلبت خوب بود و از دكتر خواستم سونوگرافيم كنه براي اينكه مطمئن بشم ‍پسر هستي يا دختر. 25 هفته هستي، وزنت حدود 700 گرم بود و همه چي خوب بود. سرت رو به پايين بود و حالت سجده داشتي و نميشد جنسيتت رو تشخيص داد. به همين دليل دكتر و ماماي اون 10 دقيقه درگير بودن كه ببينن چي هستي. دكتر تكونت ميداد منم هي اين دنده شدم هي اون دنده... تا بلاخره مشخص شد پسر هستي... تا حالا كه بابات شرط رو باخته اينم عكس سونوگرافي ...
9 دی 1393